کیارشکیارش، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره
کوروشکوروش، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

گوزل اوغلانلاریم

روز اول مهر 1393

1393/7/5 10:38
نویسنده : مامان زهرا
830 بازدید
اشتراک گذاری

سلام کیارش گلم امروز میخوام خاطرات روز اول مهر ،اولین روزی که رفتی به آمادگی رو برات ثبت کنم تا وقتی بزرگ شدی اونو بخونی و تجدید خاطره بشه برات،آره عزیز دلم روز اول مهر زودتر از ما یعنی ساعت 6 صبح خودت بیدار شدی اومدی اتاق ما منو از خواب بیدار کردی وگفتی مامان زود باش بیدار شو آماده شیم بریم مدرسه دیر میشه ها!!!!!! منم بوسیدمت و گفتم هنوز زود پسرم اما تو دست بردار نبودی و منو بلاخره بلند کردی ، بابایی هم رفت نون تازه گرفت تا تو یه صبحانه حسابی بخوری ،بعد از خوردن صبحانه لباستو پوشیدی وآماده شدی تقریبا یک ساعت زودتر آماده شده بودی بوسبوسبوسمحبتمحبتمحبت

 

 

 وقت رفتن که شد خیلی خوشحال بودی داداشی رو بوسیدی و بهش گفتی که دلت براش تنگ میشه، بابایی هم رفت قران رو آورد و تو رو از زیر قران رد کرد و برات صدقه انداخت ،راستشو بهت بگم من دلم یه کم که نه خیلی گرفت و از همون اول دلم برات تنگ شد غمگینغمگین

 

 

سوار ماشین شدیمو رفتیم طرف مدرسه ، راستی بابایی هم به خاطر شما اونروز با تاخیر به شرکت رفت، وقتی رسیدیم مدرسه خیابون اونجا خیلی شلوغ بود هر مامان وبابا دست یه دسته گل مثل شمارو گرفته بودن و اومده بودن مدرسه ، بابا هم یه عکس از شما دم در مدرسه گرفت.

 

 

داخل مدرسه کلی تزیین کرده بودن ،اول همه رفتن داخل حیاط مدرسه ،اونجا هم بچه ها داشتن با وسایل بازی که در حیاط مدرسه بود مشغول بازی بودن شما هم زودی دویدی رفتی قاطی بچه ها شدی و سرسره بازی کردی و دنبال دوستت ایلیا میگشتی اما اونا مسافرت بودن و هنوز برنگشته بودن واز این بابت ناراحت بودی .

اینم یه عکس در حیاط مدرسه البته هنوز همه نیومدن.

 

 

بعد که تقریبا همه بچه ها اومدن برنامه شادی برا بچه گذاشتن و آهنگهای شاد میزدن و بچه ها هم کلی ذوق میکردن و بالا پایین میپریدن ، مدیر مدرسه شروع به صحبت کرد وتذکرات و توصیه ها رو به والدین و بچه ها داد وبعد مربی هر کلاس و معرفی کرد واسامی شاگردای اون مربی رو اعلام کرد و صف تشکیل شد و بعد هرکس با مربی خودش راهی کلاسها شدن ، اینم بگم همه مان و باباباها میخواستن از گلاشون عکس و فیلم بگیرن و به همین خاطر صف کلاسها یه کم نامرتب و شلوغ بود.

 

 

وقتی رفتین کلاس ، ریس دانشگاه آزاد که برای بازدید به مناسبت آغاز سال تحصیلی اومده بودن اونجا وبه همه کلاسها سر زدن و با نوگلا صحبت کردن وبهشون خوشامد گفتن وبعد مربی شما، یکی یکی با شما اشنا شدن و یک کارت که مشخصات شما توش نوشته شده بود رو به همه بچه داد تا بندازن گردنشون و بایه شعر زیبا همه شمارو به یکدیگر معرفی کردن .

اینم یک عکس از شما ومربیتون خانم مهرگان نژاد.

 

 

اینم اسامی همشاگردیات و اسم مربیتون که سر در کلاس گذاشته بودن.

 

 

 

                                        

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

معصوم ماما مهرپویا
9 مهر 93 10:56
سلام خانم وقت بخیر کار خیلی خوبی کردی ای ول وبلاگ برا پسرات ایجاد کردی خداییش پسرات خیلی نازن مخصوصا با تو اون عکس با کراوات خوردنی شدن خدا حفظشون کنه ان شاا... زیر سایه پدر و مادر به بهترین درجات موفقیت برسن و شما کیفشو ببرین از روی ماهشون ببوس
مامان زهرا
پاسخ
سلام مرسی عزیزم که وقت گذاشتی اومدی وبلاگ پسرام ،پسر تو ماشاا... چیزی از پسرای من کم نداره خدا برات حفظش کنه
خاله غذرا
14 مهر 93 21:29
سلام جیگرای خاله دست مامان درد نکنه وبلاگ زیبایی درست کرده فقط یه ذره کمتر شیطونی کنین و حالشو نگیرین کیا جون تو لباس مدرسه خیلی خوشگل میشی انشا اله لباس دکتری بپوشی خاله جون
مامان زهرا
پاسخ
سلام خاله جون کیارش قول داده دیگه پسر خوبی باشه وعاقلانه رفتار کنه
دختر خاله ها
14 مهر 93 21:31
سلام پسرخاله های خوشگل چه قدر وبلاگتون خوشگله به وبلاگ ما هم سر بزنید و نظر بدین
مامان زهرا
پاسخ
سلام دختر خاله جونیها مرسی که به وبلاگمون سر زدید